سامیار نفس مامان وباباسامیار نفس مامان وبابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

****سامیار********

دو ماهگی سامیارم

امروز سامیارجونم دو ماهه شد      این دو ماه با اینکه سختیهای خودش رو داشت ولی زود گذشت قرار بود فردا واکسن دو ماهگیشو بزنم که از شانس بد گلم سرما خورده   خوشحال بودم که مشکل بی خوابی سامی کوچولو برطرف شده و پسرم راحت میخوابه که با این سرماخوردگی همه چی خراب شد چون سامی خیلی اذیته و فقط یه چرت میزنه زود بیدار میشه ومن خیلی نگرانم دیشب از ساعت 1 شب تا ساعت 30/10 بیدار بود دکتر میگه به خاطره نفخه شکمه ولی سامی گریه نمیکنه فقط بیدار میمونه و بازی میکنه به هر حال امیدوارم زودتر پسرم بزرگتر بشه واین مشکل بی خوابیش هم حلشه سامیار جونم گل پسرم دوماهگیت مبارک ...
9 تير 1391

واکسن دوماهگی

بالاخره با یک ماه تاخیر واکسن دو ماهگیتو زدیم چون دکترت تاکید کرده بود تا کاملا خوب نشدی واکسنتو نزنم روز سه شنبه طبق معمول شب نخوابیدی و صبح زود امادت کردمو بردم مرکز بهداشت . بعد از کلی توبیخ شدن و توضیح دادن که چرا دیر بردمت نوبت چکاپ کردنت شد همینکه خواستن وزنت کنن جیغه خانه بلند شد   که این چیه تو دهنش .!!!!!!! بعد پستونکو از دهنت بیرون کشید تو چند ثانیه نگاش کردی وبعد چنان جیغی کشیدی که خودش پشیمون شد   وبرای اینکه کم نیاره گفت من هرکی میاد و پستونک داره میندازم تو سطل ولی گفتم شاید تو بهت بربخوره و دوباره پستونکو تو دهن مبارک گذاشت . برای واکسنت زیاد بیتابی نکردی گلم فقط یه جیغ کوچولو و بعد ...
9 تير 1391

اخرین روزهای انتظار

امروز تقریبا دو روز میشه که من وپسرم وارد ماه نهم شدیم دیگه داریم به روزای اخر نزدیک میشیم نمیدونم ازخوشحالیه یا ازاسترس نه میتونم درست غذا بخورم ونه درست بخوابم هرچی باشه من وهسرم یه زندگی جدید رو بعد از 7 سال تجربه میکنیم یه زندگی سه نفره همش روزی رو تصور میکنم که سامیار کوچولو رو بیارن وبذارن تو بغلم . فکر میکنم این زیباترین لحظه زندگی هر مادری باشه پس به امید اون روز و اون لحظه ...
9 تير 1391

یکسالگی و چهارماهگی

 یک سال گذشت  یک سال از اون روزی که  6 سالگرد ازدواجمون بود و فهمیدم که یه مهمون دارم یه مهمونه عزیز از طرف خدا که میاد تا زندگیمونو شیرینتر از گذشته کنه  . حالا تو چهارماهه هستی و هفتمین سالگرد ازدواج من وبابات با وجودت زیباتر و شیرینتر از گذشتس . با چهارماهه شدنت اولین حرکتتو انجام دادی و خودت به تنهایی تونستی غلت بزنی . نفس مامان وقتی غلت میزنی و با اون چشمای نازو معصومت بهم نگاه میکنی تا عکس العملمونو ببینی دنیا رو بهمون میدن .این روزا خیلی خستم و خیلی وقت نمیکنم باهات بازی کنم واین خیلی ناراحتم میکنه. هنوز مشکله بیخوابیت حل نشده نمیدونم باید چیکار کنم دیشب که ساعت ٥/٦ صبح خوابیدی منم ار...
9 تير 1391

سلام دندون کوچولوی اقا سامیار!!!!!!

زندگی مامان دیشب وقتی میخواستم بهت اب بدم ..لیوان رو که دیدی دستت رو جلو کشیدی که خودت لیوانو بگیری و منم لیوانو دادم دستت چون اگه نمیدادم کلی جیغ و دادرا مینداختی وقتی لیوانو تو دهنت گذاشتی یه صدایی شنیدم صدای برخورد یه چیزه سخت به لیوان شک کردم که شاید دندون باشه و هرجوری بود دهنتو باز کردم و به لثت نگاه کردم ....... بله .یه دندونه خیلی کوچولو داشت از تو لثت بیرون میومدتا نشون بده اقا سامیاره من بزرگ شده   . حالا دلیله اون همه بیتابی رو میفهمم .هفته گذشته همش با دکتر رفتن گذشت اخه شما اسه.....شدید داشتی و بیتابی میکردی وقتی دکتر هم رفتیم همش ازمایشو و دارو.....یکی ازاین دکتراحتی نتونست حدس بزنه که شاید از دندونه اخه به غیر...
9 تير 1391

گل پسرم پنج ماهه شدددددددددددد

  عزیز مامان...نفسم     امروزپنج ماهه شدی . به یه چشم بهم زدن پنج ماهو با هم پشت سر گذاشتیم با تمام دردسرها و اذیت کردنا احساس میکنم خیلی تند این روزا میگذره روزایی که شاید یه روزی حسرتشونو بخورم .هر روزکه از خواب بیدار میشم با خودم میگم امروز باید با دیروز فرق بکنه باید برات یه روز خوب درست کنم ولی شب که خسته و بی جون از کارای خونه ونق زدنای شما میخوام بخوابم میفهمم امروز هم با روزای دیگه هیچ فرقی نمیکنه . تو داری هر روز بزرگ وبزرگتر میشی و کارایه جدید یاد میگیری و شیرینتر میشی .تازگیا وقتی تو بغلمی اصلا نمیشه چیزی رو نزدیک دهن برد چون تو اون دهنه کوچولوتو باز میکنی و سرتو نزدیک میاری تا به ...
9 تير 1391

عکس های 5 ماهگی

قربونت برم مامان بالاخره موفق شدم  عکسای 5 ماهگیتو با یه کوچولو تاخیر اپ کنم این عکسو وقتی میخواستیم بریم برای واکسنت ازت گرفتم خیلی دوستش دارم کپی بابا افتادی اینجا برای اولین بار گذاشتمت توی رورووک .چون بابا نمیذاره میگه پاهات هنوز کوچولوه واذیت میشن پسرم چه اقا نشسته قربونش بشم بقیه عکسا ادامه مطلب.................... پسرم از این لباس متنففففففففره  بالاخره تموم شد ...
9 تير 1391