سامیار 10 ماهه من
شیرینیه لحظه به لحظه زندگیم 10 ماهه شدی!!!!!!!
باورم نمیشه به این زودی 10 ماه گذشت وسن نی نی کوچولویه مامان وبابایی دورقمی شد .انگار همین دیروز بود که تمام خیابونا رو برای خرید سیسمونیت متر میکردم و مامانه گلم به دنبالم ..یا اینکه هر دفه در حال التماس به دکتر که برام سونو بنویسه که بتونم ببینمت ...عزیز مامان دیگه نمیدونم ازکدوم کارایه جدیدی که یاد گرفتی برات بنویسم ..از اینکه وقتی بهت میگیم الو بگو گوشیرو رویه گوشت میذاری وبا صدایه بلند یه اه میگه " از اینکه سر پا می ایستی ودر کابینتا رو باز میکنی و تمام خرت وپرتا رو به بیرون پرتاب میکنی " از اینکه دیگه دوست نداری ما بهت اب بدیم ودوست داری خودت لیوانو دستت بگیری واب بخوری" از اینکه وقتی بهت میگم لالا کن اون کله خوشگلتو روی بالشت میذاری " از یاد گرفتن اسم چند تا از حیوونایه اسباب بازیت که وقتی اسم هر کدومشونو میگم برمیداری و از اون بوسه کردن نازت که دهن کوچولوتو رویه گونه میذاری و....اخر تمام این کارا به هجوم بردن من وبابای به سمت نی نیمون ختم میشه دیگه ماشالله اونقدر بزرگ شدی که نمیشه با یاد گرفتن هر کاری برات پست بذارم.
چند وقت پیش مژده جون ( مامان امیتیس) بهم هشدار داده بود که هوایه کنترلها رو داشته باشم که سر ازاشغالی در نیارن!!! جالبه که سه روزه من وبابای دنباله کنترل تی وی هستیم و تمام خونه رو گشتیم وندیدیم احتمالا همون حرف مژده جون شده!!!!!!!!!
دوست دارم زندگیه 10 ماهه من