سامیار نفس مامان وباباسامیار نفس مامان وبابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

****سامیار********

سامیار 9 ماهه من

1391/3/30 4:06
نویسنده : صوفیا
845 بازدید
اشتراک گذاری

مامان قربون اون شیطنتات بشه که هر روز بیشتر میشن و منم روز بروز عاشق تر.....

چهارشنبه (24/3/91)عروسی یکی از فامیلایه بابایی بود . منم کلی ذوق کردم که بعداز مدتی داریم راهی عروسی میشیم و کلی به خودم رسیدم و شیک و پیک رفتیم عروسی ولی نمیدونستم که چه چیزی در انتظارمه اخه شما اروم نشسته بودی و منم بی خبر!!!!!!!

اول که وارد تالار شدیم عمه ها ی گل پسری و خاله های بابایی همگی اومدن و کوچولو ر و از ما گرفتن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نیم ساعت اول همه ماچش میکردن و قربون صدقه میرفتن نیم ساعت بعد یواش یواش دست به دست شدی ونیم ساعت دیگشم به تعریف از فضولی کردنت گذشت ولی نیم ساعت بعد بعدشه دیگه هر کسی خودشو مشغوله کاری میکرد شما هم که ماشششششالله هزار ماشالله همچنان مثل نیم ساعت اول در حال فضولی ... از انگشت کردن تو شیارایه صندلی و  سر پا ایستادن روی اون( البته با کمک) و تکون دادنش  (سرپا می ایستادی روبری صندلی وبا تمام قدر تکونش میدادی).. کشیدن دوربین وقتی کسی میخواست عکس بگیره و پرت دادن لیوانا...میز شام هم که....خلاصه وقتی همه خسته شدن گل پسر دست به دست رسید به مامان نوبت من شد اینبار میخواستی بذارمت رو زمین که چهاردست وپا بری!!!یا به بچه ها گیر میدادی که بغلت کنن خلاصه منه بیچاره مجبور بودم عین دیوونه ها تمام طول وعرض سالنو طی کنم و دنباله  نی نی ها بدوم والتماس کنم که نی نی کوچولو بیا با پسرم حرف بزن وبازی کن!!!!!!!!!!!!!! خلاصه اونقدر گیر دادی که مجبور شدم زودتر بیام خونه وقید هر چی عروسیه بزنم

اینم از عروسی رفتن مامانی با پسر مثله گلشنیشخند

امروزم برای چند ثانیه رفتم تو اتاق و وقتی برگشتم دیدم عشق مامان کنترل تلویزیون رو گرفته و داره رو سرامیکا سر میخوره و بلند بلند میخنده.(اخه یاد گرفتی یا کنترل یا موبایلو میگری و باهاش خودتو رو سرامیکا سر میدی ) و اگه یه ثانیه دیرتر رسیده بودم از پله ها خدایی نکرده افتاده بودی.

چند روز پیشم یاد گرفتی بای بای میکنی(25/3/91) که وقتی بای بای میکنی اونقدر دستاتو محکم بوس میکنم که دلم خنک میشه

26/3/91 برا چند ثانیه تونستی روی پاهات بایستی( فدایه اون پاهایه کوچول موچولوت)

جدیدا هر جوریه خودتو به در حموم میرسونی و درشو هل میدی و با صدای بلند اه اه میکنی چون صدات اکو داره خوشت میادنیشخند

پ.ن- به پیشنهاد خاله سحر قراره فعال باشم وبه جای عوض کردن قالب وبلاگ( که از نظر ایشون مسخرست تند تند اپ کنم)
القصه عاشقتم گوگولی مگولی من
 
 

اين روزها که از همه سايه ها و آدمهاي رنگي دلم به درد آمده است تنها به پنجره اي که عطر آرامش تو را مي پراکند چشم دوخته ام

 

 

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

فاطمه
30 خرداد 91 9:04
هزار ماشالا به اینهمه شیطنت
پسر بچه ها همینن دیگه
سامیار جونمی


مامانی تازه این یه گوشش بود..مرسی که پیشمون اومدین
خاله سحر
30 خرداد 91 19:47
سلام واااای که چقدر من این شکلک رو دوست دارم.قربونت برم سامیار خاله چقدر اون لحظه قشنگ بود که برای اولین بار دست تکون دادی هر چند خاله سحر عین جسد افتاده بود و حالش خوب نبود خیلی دلم می خواست میومدم و محکم بغلت می کردم.سامیار جونم خیلی دوست دارم به جرات می تونم بگم بیشتر از مامانت....می بوسمت نفس خاله سحر


ما هم دوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست داریم قربونت برم(خودمم پریدم وسط)
فاطمه
31 خرداد 91 13:27
نه عزیزم شیرینها رو شیرینی فروشی درست کرد . منم با افتخار لینکیدمتون
مامان کیان
31 خرداد 91 20:48
ای جااااااااااااااااانم به این شیطنت کردنااااااااش
ATeNa
31 خرداد 91 23:39
عشق بازی شخصیت کارتونی وبلاگتم
جیگمله خاله رو از طرف من بببوسسسس مامانیش


منم خودم اونقد دوران بارداریم بازیش میکردم که دیگه حالم بد میشد ولی الان که وقت سر خاروندنم ندارم. ادرین جونمو ببوس
مامان آرتین
1 تیر 91 10:16
سامیار جون هزار ماشالا . خاله جون خیلی زود به شیطنت افتادی شایدم پسرمن کم فعالیته
ولی فکر کنم چیزی نمونده راه بیفتی


مامانی اگه خدا بخواد راه بیفته فکر میکنم دیگه من غیب بشم
مامانی درسا
1 تیر 91 15:12
الهی خوب مامان بین نی نی ها دنبال دخملی من میگشته ( مامان دختر قالب کن ) غزیز دلم عروسی مبارک و 9 ماهگیت هم همین طور


مرسی مامان گل
مولود
4 تیر 91 0:23
اصن من ب این نتیجه رسیدم که مامانایی که بچه کوچیک دارن چه ب عروسی و مهمونی رفتن!! :| همش باید بدویی دنبالشون و هیچ متوجه نمیشی مهمونی چجور میگذره...
برای سامیار جووون


واقعااااااااااااااااااااا .من که دیگه هر وقت اسم عروسی ومهمونی میاد حالم گرفته میشه
مهدی کوچولو
4 تیر 91 2:43
سلام واقعا از آشناییتون خوشحال شدم گوشه گوشه وبلاگتون پر از حرف دل من که کمتر مامانا توی وبلاگشون مینویسن خوشحال شدم اخه فکر میکردم که فقط خودم به کارام نمیرسم و وقت کم میارم و پسرم تو مهمونی سنگ تموم میذاره و بقیه مامانا خیلی شیک به زندگی با نی نی میرسن و من نمیتونم
مامان یاشار
5 تیر 91 13:47
چه پسملکی شیرینی پیدا کردیم. خدا حفظش کنه مامانی. جیگر فضولی کردنشو آخه


مرسی عزیز
مامان آمیتیس
5 تیر 91 21:42
وای اولین عروسی که با آمیتیس رفتم....قبل از عروسی تو ترافیک موندیم ....چشمت روز بد نبینه با گریه رسیدم سالن . بعد از اون حسابی خوش گذروند
شیطونک خاله رو یه ماچ سفت سفت کن که اینقدر بلا شده. فقط مواظب کنترل هاتون باش مثل ما از سطل آشغال سر در نیاره


مرسی عزیز که مهمونمون بودی
مامان یاشار
5 تیر 91 22:32
منم با اجازه شما رو لینک کردم. سامیار خوشگل رو ببوسین
مامان گیسو جون
7 تیر 91 0:02
سلام عزیزم همیشه به شادی
چه قالب خوشگلی مبارک
ای جونم قربونش برم با اون کنجکاویش
خصوصی داری


مرسی از کمکت عزیزم
شقایق.مامان حباب
7 تیر 91 19:48
سلام چه پسمل نانازی شیطونی.........
ماشالا خیلی با نمکه...
وبلاگتم خیلی قشنگه مامانی
اجازه لینک بهم میدی؟
اگه دوست داشتی همو لینک کنیم بیا وبلاگم بهم بگو که اجازه دادی........
خوشحال میشم.......
منتظرم......
نینی رو ببوس


رسی گلم که پیشمون اومدی با افتخار منم لینکتون کردم
شقایق.مامان حباب
8 تیر 91 14:05
عززیزم ممنونم که به سر زدی...
منم لینکتون کردم....
راستی نینی خواهرت دخملیه یا پسمل؟
وبلاگ داره؟
سامیار گلم و ببوس


نی نیش پسره . وبلاگشم انتظاره گلم