...........یعنی زندگی
امسال تولدم با 8 ماهگی سامیارم همزمان شدن و من وپسرکم وارد یه فصل جدید از زندگیمون شدیم .دلبرکم 8 ماهه شدو من یک سال دیگه از جوونیمو پشت سر گذاشتم و با وجود تو فرشته کوچیکم حس خوب مادر شدن رو تجربه کردم حس شیرین وزیبایی که با تمام زیبایی ولطافتش همراه خودش صبوری و گذشت رو به همراه داره .هر سال برای تولدم احساس پوچی داشتم از بزرگ شدن و بی معنا بودن روزها ولی با تو لحظه به لحظه این روزها رو دوست دارم ....لحظه هایی که هر چند تکراری و به ظاهر روزمره ولی برای من یعنی زندگی یعنی نفس.. وقتی صبح زود با اون چشمای معصوم و درشتت زل میزنی به من و تمام سعی خودت رو برای صدا کردنم به کار میبری تا شاید مامان خستت رو که تمام روز تو تکاپوی روزمرگی بوده وشب ساعتی رو برای دلخوشی توی نت سرگردون .بیداری کنی و وقتی من بی رمق چشمام رو با زور باز میکنم و به خودم لعنت میفرستم که ایکاش شب رو زودتر خوابیده بودم.!!!!! با دیدن چهره خندونت و اون چهار دندون کوچولوت.تمام خستگی ها جای خودشون رو به بوسه هایی میده که ازته دلم روی گونه هات میزنم ...همیشه تحمل غروبای دلگیر از پشت پنجره برام بغض الوده ولی وقتی تو دستایه کوچولوتو به سمت پنجره میکشی و با لمس پنجره و نگاه کردن به بازی بچه ها بهم میفهمونی که دیگه بزرگ شدی و میخوای بیرون باشی و نگاه کردن از پشت پنجره برات جذاب نیست غروب های غمگین میشه لحظه های دل انگیزم ...عمرم وقتی برای اومدن تو اغوشم بی تابی میکنی و با اومدن تو اغوشم اروم میگیری میفهمم که باید قوی باشم و تکیه گاهی برای وجود کوچیکت ...اینها همه یعنی زندگی ...من دارم به سالهایه دهه 30 زندگیم نزدیک میشم همراه تو فرشته کوچیکم سالهایی که همیشه ازنزدیک شدن بهشون هراس داشتم ..نمیدونم چرا ولی همیشه با خودم فکر میکردم شاید زندگی از دهه 20 به بعد لذتی نداره !!!!!!!!! ولی حالاشاید و یا حتما این خود زندگیه ...... امروز تو روز تولدم این دلبرکم با دستایه کوچیکو و ظریفش سعی میکنه که مرحله تازه ای از زندگیشو تجربه کنه وبا تلاش زیاد روی چهاردست وپا قدمی برداره ولی هر چند این قدمها کوتاهند ولی امید بخش وشادی بخش روح من که با نگاه کردن به تو و تلاشت شاد وسرمست میشم و اینها برای من یعنی زندگی...پسرک 8 ماهه من الان از عروسک بیزاره و عاشق ماشین وجای پدر نشستن پشت فرمون و خندیدن ازته دل ونیم نگاهی از زیر چشم به من برای فتح فرمون.وقتی چیزو رو میبینه که دوستش داره با کلمه (ای..ده) علاقشو بهش نشون میده وعاشق اهنگهای با ریتم تند که از سر هیجان با هر چیزی که تو دستش باشه اونقدر محکم بهم میزنه که بعضی وقتها با گریه خودش خاتمه پیدا میکنه .عاشق شنیدن صدای تاتی تاتی از بابایی که دستاشو میگیره و اونو چند قدمی همراهی.یاد گرفتن کلمه هاپو که متاسفانه باعث شده هر جنبده ای با کلمه هاپو خطاب بشه از جمله بنده ارامشم تولدی که با حضور گرم ودوست داشتنیه تو باشه شیرین ترین و زیباترین سالروز تولدمه ومن شادم از وجودت
زندگیم 8 ماهگیت مبارک
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری