سهم من
ایمان دارم که قشنگترین عشق، نگاه مهربان خداوند به بندگانش است، پس من تو را به همان نگاه می سپارم و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنیا خنده دار است ...
این دوست داشتن است
این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد
او درون دل من جای باز کرده است
کودکی بازی گوش
نازنینی با هوش
چشمهای مشکی
پوستی مهتابی
گیسوانی چو شب بی مهتاب
که نسیم خوش او دلها برده ز کف
اری اری اری
دوستش میدارم
قهقههای قشنگش که همه مستانه
حاکی از سر درون خوش اوست
دوستش میدارم
من که خود میدانم
او یقین سهم من است
از بهشت خاکی
م پیشرفت
امشب(29/1/91) اونقدر خوشحال بودم که ساعت 4 صبح برات این پستو گذاشتم . امشب با مامان جون وخاله سحر رفته بودیم بیرون وموقع برگشت مرتب دستاتو بهم میکوبیدی (با همراهی موزیک). من وبابا اول فکر کردیم مثل همیشه چیزی میخوای که دستت بهش نمیرسه واز عصبانیت این کارو انجام میدی و (البته با معذرت) زیاد توجهی نکردیم چون با خنده همراه بود ولی وقتی رسیدم خونه و موقع عوض کردن لباسات برات شعر خوندم دیدم دوباره شروع کردی به دست کوبوندن و منم برای امتحان جمله همیشگیه مامانا رو به کار بردم .دس دسی ..دس دسی .. و بللللللللللله دیدم گل مامان با اون دستای کوچولویه نازش دست میزنه .من فدایه اون دستایه کوچیکت بشم که وقتی بهت میگفتم دس دسی تو هم هر بار محکم تر بهم میزدیشون .خلاصه عزیز مامان اونقدر عین ندیده ها گفتم دست دست که موقع خواب صدات میکردم سامی تو هم به خیال اینکه میخوام بگم دست شروع میکردی به دست زدنولی جالب اینجا بود که مونده بودیم یه شبه این حرکتو از کجا یاد گرفتی